نیمانیما، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

نیما پسری

زیارت امامزاده داوود

دیروز ما رفتیم دد بابایی ما رو برد به زیارت امامزاده داوود فکر نمی کردم اینقدر راهش طولانی باشه اینقدر لابهلای کوه ها بالا و پایین رفتیم تا اینکه به امامزاده رسیدیم خیلی شلوغ نبود چون ما عصر رفتیم   اونقدر واسه مامانی دعا کردیم تا شاید کارش درست شه خوب شد مامانی ئاسم شیر برداشت وگرنه از گشنگی نمی دونستم چه کار کنم کل راه برگشت رو خوابیدم   ...
30 خرداد 1391

دوست جدید نیما

این دوست جدیدم محمد هست پسر خاله سمیه که هفته قبل رفته بودیم خونشون هنوز خیلی نینی هست خیلی تلاش میکنه واسه 4 دست و پا رفتن ولی فقط الان می تونه غلت بزنه همش هم من اسباب بازی هاشو میگرفتم بازی می کردم البته داداشش که 9 ماه از من بزرگتره نبود وگرنه با اون بازی می کردم ...
30 خرداد 1391

شیطنت‌های صبحگاهی و حرف جدید

امروز نیما کل صبح به هوای مهد بیدار شده بود و داشت تو چشم من انگشتشو فرو میکرد که چرا خوابیدی بیدار شو دیگه.... من هم که خسته از شب قبل بودم و هم اینکه چون عمه مژگان می‌خواست برگرده اضطراب خواب موندن نشو داشتم،خوب نخوابید بودم به خاطره نیما بلند شدم ،اونم ساعت ۷.۱۰ دقیقه پیش خودم گفتم‌ای باید از سه شنبه هم دیگه واسه سر کار از ۶ بیدار شی کجای کاری خلاصه نیمنیمک سر صبحی‌ با گفتن و تکرار کردن یه حرف جدید من رو ذوق زده کرد اونم حرف "ز" بود و طبق همیشه پشت هم میگفت "ز"                       ...
25 خرداد 1391

دیدنی‌

                                                                                                               &nb...
16 خرداد 1391

تفریح و گردش

  امروز هم نیما رو بردم مهد بعد از ۲ رو تعطیلات و گشت گذر پریروز رفتیم زیراب ،جنگلهای اونجا کلی‌ خوش گذشت و دیروز هم پلور رفتیم کلی‌ عکس گرفتیم البته چهره هممون کلی‌ خسته بود و در به داغون چون ۲ روز کامل از اینجا به اونجا رفتیم از تهران به جاده فیروز کوه و از قائمشهر به آمل و بعد تو جاده هراز خوب بود از تهران موندن که بهتر بود   ...
16 خرداد 1391

حرف‌های جدید

نیما کم کم داره گستره لغتش بیشتر می‌شه  امروز حرف " واو" رو هم تکرار میکرد و د گ ل م ب ا ن س رو کامل ادا می‌کنه شاید هم بیشتر امروز ذوق کردم وقتی‌ واو رو تکرار کرد ...
16 خرداد 1391

angry bird

سلام نیما بعد از مهد رفتن کلی‌ بد اخلاق شده طوری که با عروسک انگری برد که خالش واسش خریده کلی‌ لوس افتاده و مدام میزنتش جالبه هرچی‌ این عروسک رو بزنی‌ سنسوری توش داره که بیشتر تکون میخوره و صدای اون پرنده‌های بازی انگری برد رو در میاره   با عصبانیت عروسک رو تکون میداد         ...
13 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیما پسری می باشد